۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه


پسر دوست راه افتاده. چند کلمه ای هم حرف می زند. از در که بار اول می روم تو، عقب عقب می رود و پشت پای دوست قایم می شود "ااا...منو یادت نیست؟" بعد لبخند می زنم و به روی خودم نمی آورم که...
توی این 2 ماهه 3-4 بار بیشتر ندیدمشان. دوستهایی را که هی قرار بوده یک جا زندگی کنیم و حالا دو سر دنیاییم. اما حالا که دارم می روم پسر غریبی نمی کند. دلم روشن است که این سالها را می شود جبران کرد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر