۱۳۸۹ بهمن ۲۴, یکشنبه

پنجشنبه
گفته اند مبارک طی چند ساعت آینده کناره گیری می کند. مثل همه این روزها الجزیره یک بند روشن و است کار کردن من نصفه نیمه. همینور که چشمم از روی کتاب می پرد به صفحه مونیتور و بر می گردد می بینم که مربعی باز می شود کنار فیلم زنده میدان تحریر و تصویر مبارک پشت میکروفون را نشان می دهد. صدا را بلند می کنم. دلم می جوشد. هی قدم می زنم و هی از مکثهای مترجم عصبی می شود و هی فکر می کنم کاش عربی بلد بودم.حسم مثل نماز جمعه بعد انتخابات است. حرف می زند حرف می زند حرف می زند. و آخر سر خبری نیست. میدان تحریر باز منفجر می شود و من ولی همچنان قدم می زنم. جایی توی دلم باز می شود برای مبارک حتی که به شهادت مردمش احترام گذاشت.

جمعه
تو از 25 بهمن حرف می زنی و بحثهای بینتان و اینکه چکار باید کرد. من هی گوش می کنم. هی سوال می کنم. و در همین بین تلفن دیگرم زنگ می زند. بهت می گویم صبر کن. گوشی را بر می دارم.
"مبارک استعفا داد..."
نمی دانم بهت چه بگویم. توی دل خودم، به جای شادی آزادی که منظرش بودم، یکدفعه غمی شدید و عمیق هجوم آورده و دست هایم را شل کرده.
"مبارک رفت.."
سکوت می کنی. انگار حس می کنم دستهای تو را هم که یخ کرده و بدنت را که شل شده. حالش را نداری حرف بزنی. من هم ندارم. خداحافظی می کنیم.
می زنم به خیابان. سوار اتوبوس می شوم به سمت سفارت مصر. خبری نیست. به سمت پارلمان که روبرویش معمولا مکان تجمع هاست. خبری نیست. پلیس می گوید فردا بعد از ظهر. بر می گردم خانه. در تمام این مدت چیز سنگین نفرت آوری توی دلم هست که حالم را به هم می زند. حس حسادتی که انرژی منفی اش را نفس می کشم. احساس می کنم کریه شده ام. تلخی وجودم را گرفته که از خودم می ترساندم.
چه می خواستم واقعا؟ یعنی اگر مصریها هم نتوانسته بودند من الان خوشحال بودم؟ می دانم که نبودم. درد دوسره است این...

شنبه
می رسیم جلوی پارلمان. از دور می بینم پرچم هایشان را که توی برف تکان می خورد. صدای آهنگ شادیشان را می شنوم. و نرسیده به جماعتی که می رقصند و شعار می دهند و پرچمهایشان را افراشته اند اشک چشمهایم را پر می کند. دوربین را می گیرم جلوی چشمهایم و هی عکس می گیرم. تا وقتی که دیگر از پشت لنز هم چیزی نمی بینم. می ایستم گوشه ای، و این درد نمی دانم چند ساله را رها می کنم. بی حس شرمی از حسادتم به این مردم شاد نگاه می کنم و جلوی گریه ام را نمی گیرم.
...
چند ساعت بعد من هم مثل آنها می رقصم و شعار می دهم و امیدوارم...