۱۳۹۰ خرداد ۲, دوشنبه

ماجراهای ترجمه

امروز ناشری که داشتم باهاش کار می کردم بهم خبر داد که یک چاپ قدیمی از کتابی که دارم ترجمه می کنم خیلی وقت پیش (18 سال) چاپ شده و در این بازار کساد کتاب، ترجمه و نشر این چاپ جدید صرفه اقتصادی نداره.
چند ماهی بود که روی کتاب کار می کردم و وقت نسبتا زیادی رو هم ازم گرفته بود چون کار اولم بود. ولی تجربه خوبی شد. یه 50-60 صفحه که از شروع کار گذشت فهمیدم که برای کار اول نباید کتاب خیلی قطوری انتخاب می کردم (این کتاب حدود600 صفحه بود). ولی نمی خواستم وسط کار ول کنم. حالا هم که فهمیدم نباید همه کار تحقیق در مورد در بازار بودن با نبودن کتاب رو به عهده ناشر بزارم. به هر حال کار از محکم کاری عیب نمی کنه!
خلاصه که یه کمی خورده تو ذوقم ولی نه خیلی. امیدوارم زودتر کتاب جدیدی پیدا کنم و دوباره کار رو شروع کنم.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

زمانی می رسد در این سفر دو نفره که می بینی حتی برای فکر کردن به سختی ها هم به حضور همسفرت محتاجی. حتی اگر هیچ حرف مستقیمی نزنی. حتی اگر مشورتی هم باهاش نکنی. به جایی می رسی که به بودن فیزیکش برای رد شدن از بعضی تنگه ها نیاز داری. و اینجور وقتها یکهو فکرت می رود سراغ همه آن همسفرهایی که روزها و ماه هاست که بی دلیل توی زندانند و همین سخت ترین روزها را هر کدام باید تنهایی بگذرانند....

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۶, دوشنبه

جدایی نادر از سیمین

یکی از هوشمندانه ترین و زیباترین فیلمهایی که در عمرم دیده ام.
نه بخاطر همه پیچیدگی های ظریف و عمیقش.
نه بخاطر شخصیت پردازی های شاهکارش
نه بخاطر لحظه هایی که قلبم را چنان فشار دادو چنان لرزاند همه وجودم را که یکهو به خودم می آمدم و می دیدم نفس نمی کشم و حالا هم که یک ساعتی از تمام شدن فیلم گذشته فکر و تصویر همان لحظه هاست که نمی گذارد اشکم بند بیاید.
و نه بخاطر خیلی خیلی چیزهای بی نظیر دیگرش.
بیشتر از همه بخاطر نگاه های نادر و سیمین به هم. توی بیمارستان. دادسرا. آشپزخانه. و پشت در دادگاه. هیچوقت تا بحال از بازی یک هنرپیشه اینطور رعشه در وجودم نیفتاده بود. رابطه این دو نفر که بیشتر از همه از توی نگاه هایشان فرو می رفت توی تن آدم به طرز دردناکی واقعی بود. احساس می کردی توی آن آشپزخانه نشسته ای و سنگینی فضا دارد خفه ات می کند. احساس می کردی این آدمها هر کدام ساعتها تنهایی با تو درددل کرده اند که حالا این همه چیز توی نگاهشان و حرکت دستشان می خوانی.
غریب بود.
خیلی غریب...